Farsi Poems

نگارا چهره ات بر من میافروز   

که هست این شیوه ات بس آتش افروز 

نه آن آتش که خرمن را بسوزد

 از آن آتش که بر جان میزند سوز 

حدیث لیلی و مجنون رها کن

مرا خطی از آن خالت بیاموز 

 وگر کردم خطا عفوم روا دار

 که تو استادی و من دانش آموز

بگو با من سخن از شور و مستی

روانم تازه کن چون روز نوروز

بگردان جام و می اندر سبو کن

که شب بس کوته و هنگامه روز

بخوان شعر وفا وز هجر کم گو

فغان از دوریت دردیست جانسوز

Jan2003, Tabriz


غمزه


غمزه کن ای بت شیرین که رخت غماز است 

چاله گونه ات همچون نگه ات پر راز است 

لبت از سرخی یاقوت و دهانت شیرین 

لعل دندان تو را همچو لبی دمساز است 

موج زلفت نگه ام را به سفر می خواند 

پای در بند و دل اما همه تن پرواز است 

October 2022, Mersin


یار ستمکار من باز چه اندیشه کرد 

رشته الفت گسیخت، جور و جفا پیشه کرد

جامه تقوی درید روی به میخانه کرد 

زهره ساقی ببرد، زهر به پیمانه کرد 

ساغرو صهبا بدست، گشت چو مستور و مست

جام و صراحی شکست، نعره مستانه کرد

بر من بیدل بتاخت توسن قهر و غضب 

بر دلم آتش نهاد، خانه چو ویرانه کرد 

شور و شر عاشقی از من شیدا ربود

با که بگویم چه ها با من دیوانه کرد


November2002, Tabriz


نازنین          


ناز تو را کنم نیاز ای مه نازنین من   

                 روی تو را کنم نماز ای بت مه جبین من

آتش عشق را به دل تازه نموده ای ولی 

      باک چرا نداری از سوختن و گداز من

زار شدم ز دوریت، چون بکنم صبوریت   

    روی چرا نهان کنی چیست مگر گناه من

ناله حسرت مرا گوش مگر نمی دهی  

   ماه وشا بگو چرا خصم شدی به جان من

یاد تو چون بهار من مونس و غم گسار من 

  ترک نگویمت ترا روی تو و خیال من

نقش کنم مهر تو را بر سر سرسرای دل 

  جان بکنم غلام تو گر تو شوی نگار من